مصطفوی صاحب انتشاراتی و کتابفروشی «هجرت» یکی دیگر از افرادیست که پای صحبتهایش نشستیم تا از روزهای پرخاطره فروش کتاب در مشهد بگوید. این کتابفروشی اواخر سال ۵۵ شروع به کار کرده و اوایل در خیابان خسروی نو قرار داشته است، اما بعد به کوچه آیت ا... خامنهای نقل مکان میکند و حالا حدود ۲۰ سال است که در خیابان آزادی قرار دارد.
بعد از انقلاب، کتابفروشی به «هاتف» تغییر نام پیدا کرده و امروز هم فقط در کار پخش کلی کتاب هستند. صاحب انتشاراتی هاتف درباره اینکه کتابفروشیهای دهه ۵۰ در چه محدودهای قرارداشتند، میگوید: آنان در محدوده مرکزی شهربودند؛ سمت خیابان خسروی و آزادی فعلی. در خیابان تهران و میدان شهدا هم تعدادی باز شدند.
بعضیها دراصل لوازم التحریری بودند و کمی هم کتاب داشتند، اما ما صرفا کتابفروشی بودیم و انتشاراتی داشتیم. بیشتر کتاب هایمان مذهبی و عمومی بود و از تهران میآوردیم. او در ادامه از انگیزه خود برای راهاندازی کتابفروشی در سالهای آخر رژیم شاهنشاهی میگوید: انگیزه ما بیشتر سیاسی فرهنگی بود.
ما شغل آزاد داشتیم و در کار فرش بودیم که رهایش کردیم و سمت کتاب و انتشارات و تبلیغات مذهبی رفتیم. ۹۰ درصد این انگیزه به خاطر مسائل فرهنگی انقلابی بود. در جلسات آیتا... خامنهای شرکت میکردیم و با دکترشریعتی ارتباط داشتیم. اینها مهمترین انگیزههای ما برای رفتن به سمت کارهای انقلابی بود.
کتابهای شریعتی، محرک و انگیزه بخش جوانهای انقلابی بود و دربین تیپ جوان و دانشجو خیلی طرفدار داشت
در آن زمان، پخش نشریات خاص، جزو فعالیتهای انقلابی بود. درواقع همان موقع هم که در کار فرش بودیم، این کار را انجام میدادیم، ولی با افتتاح کتابفروشی آن را علنی کردیم. میخواهیم بدانیم در بحبوبه انقلاب جوانان به دنبال چه کتابهایی بودهاند و چه موضوعاتی پرطرفدار بوده است.
آنچه مصطفوی میگوید، از این قراراست: مثلا کتابهای جلال الدین فارسی و دکتر شریعتی و نوارهای انقلابی. کتابهای شریعتی، محرک و انگیزه بخش جوانهای انقلابی بود و دربین تیپ جوان و دانشجو خیلی طرفدار داشت. کتابفروشیهای دیگری هم بودندکه خط و موضع ما را داشتند، یکی کتابفروشی «توحید» بود که در میدان شهدا به سمت خیابان توحید قرار داشت و یکی هم کتابفروشی شریعت در خیابان تهران (امام رضای فعلی) بود.
درواقع بعد از اینکه ما کتابفروشی را باز کردیم، این دو هم که از بچههای فعال و انقلابی بودند، کتابفروشی زدند. ما جزو کتابفروشیهایی بودیم که فعالیتمان جهت دار بود. دوسه باری هم ساواک من را برد. آخرین بار هم که مسلح آمدند، کلا هجرت را بستند، دستگیرم کردند و به زندان بردند و تا پیروزی انقلاب نگه داشتند.
در همان بین، انتشارات امام چهارراه دکترا را با همین نام آماده کرده و تابلویش را هم زده بودیم. اوایل سال ۵۷ بود و هنوز مهر قولنامه کتابفروشی امام خشک نشده بود که ساواک آنجا را کشف کرد و گفتند هجرت کم بوده که حالا رفته اید سراغ باز کردن یک کتابفروشی دیگر؟ به همین خاطر آن را واگذار کردیم. تا زمان پیروزی انقلاب هم در زندان بودیم.